![](images/menu/doubt_but.png)
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
-
مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
-
سایت قرآنی تنـــــزیل
-
سایت مقام معظم رهبری
-
سایت آیت الله مکارم شیرازی
-
سایت آیت الله نوری همدانی
-
سایت آیت الله فاضل لنکرانی
-
سایت آیت الله سیستانی
![](images/menu/software_but.png)
![]() شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پیش چشم قاسم و نجمه، حسن از حال رفت در مدینه آن غریب در وطن از حال رفت تا که شد محروم از عطر کریم اهل بیت خاک مصر و یثرب و شام و یمن از حال رفت روزه بود و تشنه بود و زهر جای آب خورد عاقبت در خانهاش از ظلم زن از حال رفت “لِعَـلیٍّ و لِـزهـرا و حَـسنْ” سوخـت دلم “انَّ فِیالجنهِ نهراً مِن لَبَنْ” از حال رفت لخته لخته از دهانش خون درون تشت ریخت تا که شد خونین عبا و پیرهن از حال رفت ظاهراً در بستر اما باطناً در کوچه بود گوئیا میگفت: مادر را نزن، از حال رفت لحـظۀ آخـر خـبر داد از غـریبی حسین زینب غمدیدهاش از این سخن از حال رفت چشم هایش را که بست اُمُّ البنین از پا نشست پس ابوفاضل یل لشکر شکن از حال رفت پیکـر بیجان او شد تیر باران و حسین وقت در آوردن تیر از بدن از حال رفت وای از روز حـسـین و آه از کـربـبلا.. فاطمه در مقتل آن بیکفن از حال رفت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
همین که نـامِ بلـنـدت به هر زبان افتاد چه شور و وِلوِلهای در دل جهان افتاد برایِ ذکـرِ مـصـیـبت دلـم گرفت آتش و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟ که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد! به روی نیزه و در جمع این حرامیها رقـیـه دیـد تـو را و نـفـس زنـان، افـتاد یزید بیشـرف امـا مـیـانِ بـزمِ شـراب به جانِ زخمِ سر و صورت و دهان افتاد به رویِ طشت طلا و به پیشِ چشم همه چـقـدر روی لـبـت ردِّ خـیـزران افتاد!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قـرآن به گـوشم آمده بود به شوق آنکه به باغ بنـفـشه سر بـزند دوبـاره هـمـسفر گـلفـروشم آمـده بود صدای روحنوازش غـم از دلم میبرد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است میدانم صدا صدای حـسین من است، میدانـم هلال یکشـبهٔ من که روبـروی مـنی! که آگه از دل تنگ و بهانهجـوی منی! خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکـرده گـریـبـان صبـر چـاک کنم بـیا که چهـرهٔ ماهـت غـم از دلم بِـبَـرد ز مـوجخـیـز حوادث به سـاحـلم بِبَـرد شبیکه خواهـر تو در نـماز نافـله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سهساله دخـتر تو پایِ پُر ز آبله داشت امام آیـنهها طـوقِ گُـل به گردن داشت امیـر قـافـلهٔ نـور غُـل به گـردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفـا مثل بید مجـنون شد برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش میان گریهٔ ما کـف نـمیزدند ای کاش کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سـر تو آیـنـهگـردانِ طشت زر گـردید الا مـســافـر سـر نـیِزه ها و دِیْــر بـیـا مُـصـاحـب دل زینب! سـفـر بخـیـر بیا اگر چه آیتی از دلـبریست گـیـسویت چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟ سکـوت در رَبَـذه از ابیذران هـیهات لب و تلاوت قـرآن و خیـزران هیهات خـدا کـند پس از این آفـتاب شـرم کـند عطش بنوشد و از روی آب شـرم کند سـتارهای پس از این اتـفـاق سـر نـزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مناجات اسارت اهل بیت در شام با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
مـیآورم بـه روی لــبــم الـســلام را آغــاز میکـنـم سـخـنـم بــا امــام را ما عاقبت به خیریمان در پناه توست از مـا مـگـیـر این کـرم مـسـتـدام را کاری خوش است که تو درستش کنی فقط نسپار دست خـلق خـدا این غـلام را ما مـحـترم شـدیم به لطـف نـگـاه تو بـیتـو نـداشـتـیـم هـمـین احـتـرام را آوازهاش تـمام جهـان را فرا گـرفت هرکس که زد به خاطر تو قید نام را برکت بده برای تو روضه نوشـتهام خـتـم به خـیـر کن تو غـم نـاتـمام را داری جلوتر از غزلم گـریه میکنی من که نـگـفـتـهام غـم بـازار شام را اشک سـر بـریـدۀ جـدّت شـدیـد شـد زینب هـمـین که وارد بزم یـزید شد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شهر شام
بیتو چه سَخت میگذرد روز و ماهها بسـتـه شـده مـسـیـرِ گـلـویـم به آههـا ما و اسارتی که کسی در زمان ندید افـتـادهایـم دسـتِ هـمـین دل سـیـاهها در کاروانـسرای خـرابی نشـسـتهایم آب از خـجـالـتـیـم هـمـه از نـگـاهها عبّاس را بگـو که دَمی دیـده وا کـند تا بنـگـرد به حـالـتِ ایـن بـیپـنـاهها در انـتـظـارِ ضـربـۀ سـیـلیِ دیگرند وقتی که می خـورند زمین بیگناهها با دَف نَمَک به زخمِ دلم بیشتر زَنَند رَقّـاصههـای شـهـرِ سِـتَم بـینِ راهها
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه تحـمـل میکـنـم امـا وداعِ آخـرت را نـه لباست کهنه پیراهن، تحمل میکـنم باشد ولی ای عشق، غارت کردن انگشترت را نه غریبی تو را شاید دهَم دست فـراموشی هجوم و ازدحام شمرها دور و برت را نه فرامـوشم شود شـایـد لـبـان تـشـنهات اما به روی خاکهای داغِ صحرا پیکرت را نه اسارت شاید از یادم رود! یک عمر باورکن به دختر بچهها طرز نگاه دخترت را نه نبودی و به شهر شام بیانصافها بردند زنان خویش را در پرده اما خواهرت را نه بیادم هست گفتی: زینبم آسوده خاطر باش سرم را میدهم اما نخی از معجرت را نه!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چـشم امـید حـیـدر و زهرا به زینب خورده گره تفسیر عاشورا به زینب مثـل پـیـمـبـرها ملائک میفـرسـتـند صدها سلام از جنّت الاعلی به زینب او زینت دوش امیـرالمـومـنین است زینب به بـابـا نـازد و بـابا به زینب گر میرسد "صدیقۀ کبری" به زهرا پس میرسد "صدیقۀ صغری" به زینب اُمُّ النجابت آنقدر پـاک و زلال است عمری حسادت میکند دریا به زینب "عـالِـمَـةٌ غَـیـرُ مُـعَـلَّـمَة " ست یعنی داده خـدا عـلـم لـدُنّـی را بـه زیـنـب عـون و محـمد آیـههای سجـده دارند در سورۀ زیـبای " اعـطـینا بزینب" پیـش از تولـد نوکـر این خانه بودیم وابسـتـهایم از عـالـم زر ما به زینب این خـانـواده به خـدایـم مـیرسـانـند دل میدهـم یـا به رقـیـه یـا به زینب مثل همیشه حاجـتش رد خـور ندارد شیعه توسـل میکـند هرجا به زینب "اولسون مؤذن زاده لر قربان بو یولدا" این است عـشق اردبیلی ها به زینب امـر شـفـاعـت را گـمـانم میسـپارد روز جـزا انـسـیة الـحـورا به زینب حرف از صبوریهای امُّ الصّابرین است در مصرعی که میرسد "حلما" به زینب "امُّ المَـصائب" را میان جـمع الـقاب باری تعـالی میدهـد تـنـها به زینب در پـاسـخ غـم؛ ما رایت الّا جَـمـیلا ما هـکَـذَا الـقَـولِ السَّـدیـد الّا بِـزینب در هر نـماز شب برای من دعـا کن هی عرض حاجت میکند آقا به زینب از خیمه تا گودال دسـت حـق تعالی گویا سـپرد امـر امـامت را به زینب در سـایـۀ لـطف خـداونـدی عـلـم را بعد از شهادت میدهد سـقا به زینب او به اسـیـری رفـتـه ما آزاد باشـیـم خـیـلی بـدهـکـاریم در دنیا به زینب اشکی نمانده تا شود جاری ز چشمش خون گریه دارد میکند صحرا به زینب پا جـای پـای مـادر خـود مـیگـذارد روی کـبـود ارثـیـۀ زهـرا به زیـنب نان شبش را بیگمان مدیون بیبیست پـیـرزنی که میدهد خـرما به زینب تنها رباب از حرمـله دلخـور نـباشد ملعون جسارت میکند حتی به زینب سرهای روی نـیـزه را رفـته نـشانه سـنگ مـلامت میزنـد اما به زینب مـنـزل به منزل در بـیـابـانها رقـیه هرشب پناه آورده از سرما به زینب شمری که خنجر از قفا زد عصر دیروز بـا تـازیـانـه میزنـد فـردا به زیـنب سـرهای روی نـیـزه میبارند وقـتی خـولی نظـر انـدازد از بالا به زینب
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
تـو ای پـایـنـده پـیـغـام آور خـون که بعـثت یـافـتی از سنگـر خون کـتـاب سـیـنـهات سـرمایه عـشـق به هـر آهـت هـزاران آیه عـشـق نـبــوّت را چــراغ مـکـتـبـی تــو حسـیـنی یا حـسـن، نه زیـنـبی تو کــلام عـشـق را حُـسـن خـتـامـی وفـا را هـم پـیـامـبـر هـم امـامـی قـیـامـت کـردهای در اسـتـقـامـت پـنـاه آورده بـر صـبـرت امـامـت چو در دامـان مـقـتــل پـا نـهـادی امــام صـابــران را صـبــر دادی اگر گـاهـی به ره وامـانـده بودی وگر یک لحظه از پا مانده بودی شرف، مردی، شهامت، کُشته میشد امـامت نه، امامـت کـشـته میشد ألا انــوارِ تـوحــیــد از چـراغـت به دل یک روزه هفتاد و دو داغت گریبان چاک، شادی از غم توست زمـان آئـیـنـه دار مــاتـم تــوسـت به جز تو ای زجام گریه سرمست که قـربـانی گـرفـته بر سرِ دست تو در دریای خون خورشید جُستی تو گـل را با گـلاب اشک شُستی سرشکت پاکـبـازی را وضـو داد خـدا دانـد که خــون را آبـرو داد صلاة اللـیل را بـنـشـسته خواندی خدا را از درون خسته خـوانـدی حسین آن کز قـیـامش شد قـیامت به پیـش تـیـر دشـمن بست قـامت چـو شد آمـاده بـهـر جـان فـشانی تو را فـرمـود ای زهـرای ثـانـی که ای از خود تهی از عشق سرشار مرا هـم در نـمـاز شـب به یاد آر تو خـون باغ هـفـتـاد و دو داغـی تو شـبـهـای اسـارت را چـراغـی تـو پــیـغــام آور خــون خــدائــی تو فـریـاد خـمـوشـان را صـدایی تو در بـنـد اسـارت شرزه شیری که گـفـته تو اسـیـری؟ تو امـیری امـیـر شـهـر کـوفـه شـد اسـیـرت زبون و کوچک و خوار و حقیرت تو شهـر کوفه را تسـخـیر کردی تـو شـاه شـام را تـحـقـیـر کـردی تو پـیـمان بـسـته بـودی با بـرادر کـه هـمـگـامـی کـنی تا گـام آخـر به اشک چشم گـریـان تو سوگـند به سـوز آه ســوزان تـو سـوگـنـد به سقّایی که آبش دادی از اشـک به آن چشم و به آن دست وبه آن مشک بـه سـرهـای جـدا در مـقـدم یــار به پـاهـای پـر از گـلـبـوسـه خـار به مـاهـی که فـراز نی عیان بود به خورشیدی که دورت سایه بان بود به قرآنی که از تو جان و دل برد به لبهایی که چوب خیزران خورد سرشـکی تا که زنگ دل بـشوئیم زبـانـی غـیـر یـا زینب نـگـوئـیـم مرا بهـتـر ز دنـیا و ز عـقـبـاست که در محشر بگویی میثم از ماست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آنـان که مـاه را به سـر نـیـزهها کـنند بـر خـانـدان وحـی مـدارا کـجـا کـنند عریان به خاک مانده عزیز ابوتراب حـقـش نـبـود پـیـکـر او را رها کـنند خوب است نیزهها که شکستند در تنش گـاهی نـظـر به مـعـرفت بـوریـا کنند زشت است اینکه قافلۀ غرق نـور را با آه و نـالـه هـمـسـفـر اشـقـیـا کـنـنـد کـربـبلا شـروع غـم آل مصطـفـاست آل یـزیـد بـا دل زیـنـب چـههـا کـنـند آوردهاند تا که به دستان نحـس مست با خـیـزران حـقوق لبش را ادا کـنـند وقـتـش رسـیده با جـزع و ناله لااقـل از زیر دست چوب لبـش را جدا کنند
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در مسیر شام
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ میمانی در اوج غربت خود جرعهنوش قرب حق بودی قیامت بر سر نیزه سجـودی بود طولانی سجودی که تو را میبرد تا قَوسَین أو اَدنی سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد به روی رَحل نی از کربلا تا دِیْر نصرانی عجب حَجّی به جا آوردهای با حلق خونینت کدامین حج به خود دیدهست هفتاد و دو قربانی تو دین تازهای آورده بودی با خودت گویا دوباره تازه میشد خاطرات سنگ و پیشانی
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر امام علیهالسلام
آفــتــابــا هـــلال مـــاه شــدی کـاروان را چــراغ راه شـدی بـر سـرم سـایـۀ سـرت افـتـاد مـا تَـوَهَّـمـت یـا شَـقـیـقَ فـؤاد بـر سـر نی سـر تو آیت نـور نِی شجر، من کلیم محمل طور چـشمهای تو مـحـمـلم را بُـرد صوت قـرآن تـو دلـم را بُـرد مـصحـف سـرخ هـیـفــده آیـه سر نی کـرده بـر سـرم سـایه من شـدم سـایـهبـان پـیکـر تو حال شد سایـهبان من سـر تـو کاش یک دم به خاطر دل من خـم شود نـیـزه در مقـابل من تا بگیرم ز نوک نی به بـرت بزنم بـوسـهها به زخم سـرت نیزه از خون حنجرت خجل است نیزهدارت چقدر سنگدل است نی که خـم میشود مقـابل من او شـود دورتر ز محـمـل من کاش سنگی که خورده بر سر تو خصم میزد به فرق خواهر تو کـس نـدیـده کـنـار یـکـدیـگـر آفـتـاب و غـبـار و خـاکـسـتر یـاد روزی که مـادرت زهـرا همچو جان در بغل گرفت مرا شانه زد حلـقـه حلـقـه مویم را غـرق گـلـبـوسه کرد رویم را گفت: زینب تو نور عین منی که شـبـیه من و حـسـین مـنی گـردش آفـتـاب و مـه تـا بـود این شباهت هـمیشه در ما بود حال ای جان و دل ز من بُرده این شباهت چرا به هم خورده؟ موی زینب سفید و موی تو سرخ روی زینب کبود و روی تو سرخ صورت من ز آفـتـاب، کـبود صورت تو ز سنگ، خون آلود در دو چشمم نگاه خستۀ توست عکس پیـشانی شکستۀ توست یا بیا خـون ز صورتت شویم یا تو خون پاک کن ز گیسویم کاش میشد که جامه چاک کنم خون ز پـیـشانی تو پاک کـنم کاش پـیـش از بریـدن سر تو میبـریـدنـد سر ز خواهـر تو تـیـر تا از کمان شتـافـتـه بود کاش قـلـب مرا شـکـافـته بود نیزه بر صورت تو چنگ زده کی به پیشانی تو سـنگ زده؟ از سر تو شکـستـهتـر، کـمرم از گـلوی تو پـارهتـر، جگـرم آسـمـان بر سـرم خـراب شده گرد ره بر رخـم حـجاب شده یوسـف فـاطـمـه! عـزیـز دلـم از تـو و دخـتـران تو خـجـلـم
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
بیـمـاری او عـلـت گـرمـای تـنـش نیست دلتنگ نبرد است، توان در بدنـش نیست میسوزد از این داغ که یک مرد نماندهست ماندهست، ولی قدرت برخاستنـش نیست میسوزد از این رو که تن مانده به گودال از اهل کسا است ولی پیـرهـنـش نیست! میسوزد از این درد که با هـموطـنانش هر گـوشـۀ دنـیا برود در وطـنـش نیست ای وای اگـر دم بــزنــد، لـب بـگــشـایـد حتی دم شمـشـیـر جواب سخـنـش نیست بیرون زده از خیمه و دلتنگ نبرد است لبهاش چه خشک است، (بر و رو)ش چه زرد است بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی بیرون زده در روز، عـجـب مـاه تمامی مـیآیــد و در راه قـــیــامــاً و قـــعـــودا گامی به زمین خـورده و برخاسته گامی میآید و پـیـشـانی او صبـح، چه صبحی میآید و پیـش نظرش شام … چه شامی شمـشـیـر به دست آمـده لـبـیـک بـگـویـد بیآنکه بـگـویـد پـدر از جـنـگ، کـلامی او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی یک مرد به جا مانده، چه آغـاز غـریبی یک مرد به جا مانده، عجب حُسن ختامی دل ها همه هستـند اسـیرش، چه اسـیری شاهان همه هستـند فـقـیـرش، چه امیری با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است شـرمنـدهام از رویت اگر قـافیه آب است شرمـندهام از روی تو تـنهـا نه فـقـط من از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است زیـنب سـر بـالـیـن تو با گـریه نـشـسـتـه تر کردن پـیـشـانی بـیـمـار، ثـواب است در خـیـمه بـرای عـطـشت نیست جوابی از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است درد تـو به تـشـریـح، مـضامـیـن مـقـاتـل آه تو به تفـسـیر، خودش چند کتاب است چشمان تو بسته ست، عجب روضۀ بازی! بـا تـربـت گـودال کـه سـر گـرم نـمـازی ای هـر سـخـنت هـر عـمـلـت آیـۀ قـرآن ای کـوثـر جـاری شده در سـورۀ انـسان ای لـرزش انـدام تـو هـنـگــام عــبــادت یعـنی کـه قـوی آمـدهای بـر سـر پـیـمـان هـر سـجـدۀ تو یک شب یـلـدای خـلایـق هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟ ای موی تو هر سال در این ماه پریشان؟ برپشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟ ای بیسر و سامان شدۀ سر به گـریبان! در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ ای روضۀ سربسته در این مصرع عریان! افتادهای از پـشـت شـتـر از غـم سـرها؟ با نیزه رسـیده ست به این شهر، خـبرها
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
باید تـو را حـسـیـنِ مـکـرّر بـخـوانَـمت یـا کـه عـلـیِ اکـبـر دیـگـر بـخـوانـمـت هم صاحبِ صحـیـفـهای و هم نَـوادهاش پس حـق بِده مرا، که پیـمـبـر بخوانمت در مدح تو بس است همین که تو را زِ جان سـر لـوحـۀ رقـیّـه و اصـغـر بخـوانمت قــرآنِ نـاطـقـی و تـو را آیــه آیــه از.. قدر و ضحی و فاطر و کوثر بخوانمت در عشق، اقتدایِ تو بر فاطمه است پس با اذنِ مـادر، عـاشـقِ مـادر بـخـوانـمت عطرِ تو عطر باغِ بهشتی ست، نِی عجب اصلاً زِ جـنـسِ سـيبِ مُـعـطر بخوانمت مـست از میِ حـسینیِ تو، اهلِ عـالـمَـند مـستـم نِـما که در پیِ سـاغـر بخـوانمت وقـتـی که بُـردهای دلِ اربـابِ شـهـر را حق است اینکه حضرتِ دلبر بخوانمت دنـیا بـه وقـتِ سـجـدۀ تـو میکـنـد قـیـام والامـقـامـی و شَـه و سـرور بخـوانمت سـجــادۀ تــو بــویِ خــداونــد مـیدهــد سجـادی و بـه سـجـدۀ آخـر بـخـوانـمـت از خـطـبه خـوانی تو قـیامـت به پا شده اینـگـونه من قـیـامـتِ اکـبـر بخـوانـمت گـفـتـی أنـا علی...و عـلـی وار دَم زدی تـا کـه عـلـیِ دوم و حـیـدر بـخـوانـمـت اَخلاق نـیـکِ توست، ابـوحـمزه ساخـته خَـلـقـاً تـو را مـعـلـمِ بـرتـر بـخـوانـمـت از کودکی دلَت به غم و غُصّه مُبتلاست از کـودکـی به غُـصّـه بـرابـر بخوانمت در کربلا غمت دو برابر شد ای غریب که سـوگـوارِ کُـشـتۀ بـیسـر بـخـوانمت همـپـایِ زیـنـبـی و بـه گـودالِ قـتـلـگـاه از راویـانِ بـوسـه بـه حـنجـر بخوانمت در شام و کوفه هم غُل و زنجیر بودهای آری تـو را اَسـیـرِ مُـکــدّر بـخـوانـمـت آمـد مـدیـنـه زهـر، تـوانِ تـو را گرفـت تا عـاقـبـت تو را گـلِ پـرپـر بخـوانمت سنگِ مزار هم که نداری، شهیدِ عـشق کُـنجِ بـقـیـع بـا دلِ مُـضـطـر بخـوانـمت لطفی نِما به ”ملتمس”خاکِ کویِ خویش تا مـدحِ نو سروده به محـضر بخوانمت
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و مرثیۀ امام زین العابدین علیهالسلام
دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است دوبـاره زینتِ سجّـادهها پـریشـان است تمامِ دشتِ بلا را درونِ تب میسوخت شبیهِ ماهیِ لب تشنهای که بیجان است توان نداشت بجنگد و خـواهرِ خورشید برای شمعِ وجودش شبـیهِ پروانه است نگاهِ شـام به او خیـره مانـده است ولی نگاهِ تـیـرۀ او خـیـره بر شهـیـدان است اسیـر بود ولی تـیغِ خطبه خـوانیهاش برایِ لشگرِ شیطان شبیهِ طـوفان است شکـایت از لبِ سـجّـادهاش نـمیشـنوند سکوتِ خـسـتۀ او اسـتوارِ ایمـان است نشد که آب بـنوشد بـدونِ اشک و عـزا هنوز یادِ جگرهای خشک و عطشان است سری به نیزه بلند است گوش کن تاریخ به رویِ نیزه پیامِ حسین” قـرآن ” است
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
روضـۀ سوخـتـن کـرب و بـلا را دیـده او وداع حــرم و خــون خــدا را دیــده هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید دیـده پـاهـای مـغـیـلان زدۀ خـواهـر را درد شـرمـندگی از سـوخـتن معـجـر را روز تشیـیع پـدر تیر سه پر پیـرش کرد قـبر کوچک، تن سقا، چقـدر پیرش کرد شام بر روح و تنش تـیغۀ تکـفـیر کشید آتش از بام که افـتاد سـرش تـیـر کـشید
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
عجیب نیست که نامش علیّ سجاد است که سهمش از همه دنیا حریم سجادهست حسین را پـسر است و به مجـتبی داماد شگفت! از دو جهت نسل او علی زادهست بگو بـه مـدعـیـان امـامـت و عـصـمـت عـلی بـرای تـقـابـل هـمـیـشـه آمـادهست گواه او حـجـرالاسـود است بیخـردان! به حـرف آمدن سنگ پیـش او سادهست پس از شهادت او خـلـق تـازه فهـمـیـدند که بوده شب به فقیران طعام میدادهست به روضه میرسد این شعر، دست شاعر نیست قلم اگـر که میافـتـد به دست بـالا دست اگرچه با غل و زنجیر روی مرکب بود گمان کنم دوسه باری به خاک افتادهست به کربلا نرسیدهست هرکه، گمراه است یگانه راه رسیدن به عشق، این جادهست کدام جاده؟ همان جادهای که هر قـدمش نـشـان پـرپـری از لالـههـای دلـدادهست میان آن غل و زنجـیرها به ما آمـوخت اسیر عشق حسین است هرکه، آزادهست
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
چهل سال است، مقتل میچکد از چشمهای من چهل سال است گودال است، هر جایی برای من چهل سال است، ابرِ اشکریزی بر سرم دارم که میبارد برای تشنهلبها؛ پا به پای من چهل دریاست، پشت کوههای بغض خاموشم که جاری میشود بر گونهام؛ با هایهای من منم پیغمبرِ گریه؛ کتابم مصحفِ روضهست که نازل میشود هر لحظه در غار حرای من تمام آنچه را دیدم چهل سال است، میخوانم دل سنگ آب شد؛ با روضه با سوز صدای من از آن روزی که باران دیر آمد؛ آسمان بد کرد پر است از ابرهای شرمگین آب و هوای من چهل حج رفتهام تا کعبۀ گودالِ قربانگاه تن احرام، هم سرخ است، از خونِ منای من چهل سال است، قاتل میبُرد با خنجر کُندش سر بابا به نـیزه میرود در کربلای من برای یک پسر چشمان خود را کشت، با گریه چهها میکرد با خود؛ بود اگر یعقوب، جای من؟!
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
ای پــســر بـیبــدل آفـــتـــاب دیــده تــو وصـف زلالــی آب مصحف رویت بخدا خواندنیاست سوره حـمد است ثـنـا گوی تو واقـعه سـاطع شده از بـوی تو والـقـمـر آن طـرۀ بر شـانهات جلـوه حـقبـیـن دو دنـیـا عـلی هـر پـسـر خـانـۀ زهـرا عـلـی عـشق عـلی در پدرت منـجلی هر کسی از لطف وعنایات گفت چشم تو را قـبله حاجات گـفت ذات شـما ذات کـریم خـداست آن حرم قـدس تو افلاکی است جلوه جنات از آن حاکی است پهـن شده بر حـرمت چـادرش چون علی اکبر توعلی اکبری آیــنـه حـیـدر و پـیـغــمــبــری کـربـبـلا را تـو نـگـه داشـتـی بـعـد پــدر کـربـبـلا کــار تــو این همه درد است و دل زار تو تک یـل این قـافـلـه آقـا تـویـی تو هـمـۀ دلـخـوشی خـواهـری غم نخـوری کم نشده معجـری آب بـخـور گـریه نکـن اینقـدر خصم گمان کرد که صبرت گسست دست تورا با غل زنجیر بست گرچه که صبرت نشد آقا تمام سخت ترین جای سفر شام بود سنگ به دست همه بر بام بود دور تو و قافـلهات صف زدند وای ازآن دم که گرفـتار رفت قـافـلهات بیکـس بییـار رفت تا که ابالفـضل نفـس میکـشید از سر هـر بام تو را میزننـد سنگ بر این آئـینهها میزنـند بـام چـه داغـی به دل مـا نهـاد
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
من یـادگـار دسـتهای بـسـته هـسـتـم من شاهد زنجـیـرهای خـسـتـه هـستم وقـتی که دست عـمـهام را بـسته دیدم حتی صبوری را ز دستش خسته دیدم آنـچـه که ما دیـدیـم چـشـم غـم نـدیـده حتی اسـیر تُـرک و رومی هم نـدیـده من دیـدهام صـبـر و قـرار زخـمها را مـن دیــدهام شـــلّاق تــنــد اخـمهـا را من اشکهای سـرخ بابـا را چـکـیـدم من مشکهای خشکِ سـقّـا را چشیدم مـن دیـدهام روز شـکـار کـودکـان را مـن دادهام حــکـم فــرار بــانــوان را روزیکه رو و آبرو و اَبرویم سوخت عمامهام آتش گرفت و گیسویم سوخت وقـتی حـریم حـرمت ما را شکـسـتند درّنـدگـان بـر سـیـنـۀ قـرآن نـشـسـتند مـن دستهـای بـیعَـلـم طـیّــار دیـدم دامــان آتـش را گـهــی سـیّــار دیــدم مـن شـرم روی مـاه را در ابـر دیـدم نـعـش امـام خـویش را بـیقـبـر دیـدم گلزار طف پیش نگاهم لاله گـون بود معراج دارالحرب چون دریای خون بود وقـتـی عـبـور از قـتـلگـاه نـور کردم با کـوه غم صبر از سرِ دستور کردم مـن سـروهـای نـور را اِسـتـاده دیـدم تـنهـای بیسـر بر زمین افـتـاده دیدم در خـیـمه بر قـلب پریـشان تاب دادم با اشک بر لبهای عـطشان آب دادم من عرش اعظم را ز غم دلریش دیدم من ذبح اعظم را به چشم خویش دیدم سـجـادههـای زُهـد را دیــدم در آتـش منظومههای عشق را دیدم پُر از خَش از شام عـاشـورا همان شام غـریـبان دیـدم یتـیـمـان را همه سر در گریبان از کـربـلا تا کـوفـه تا شـام و مـدیـنـه تـا آخـرِ عــمــرم نـدیـدم غـیـر کـیـنـه دشمن مرا یک عمر گریان دید و خندید بر داغ های سخت نالان دید و خـندید یک عمر بر گـلهای پرپر گریه کردم یک عمر بر رگهای حنجر گریه کردم هفـتاد و دو گـل پیش چشمم بود پرپر هشتاد و چار آزاده زن در حصر لشگر من دفـن کـردم نعـشهای بیکـفـن را من دفن کردم رأس ها دور از بدن را من حجّـت حـق بودم افـتادم به زندان بــودم امــام امـا امــام کـنــج ویــران رجّـالـههـا را بــر ســر بــازار دیــدم دجّـالها را گِـرد خود صد بـار دیـدم از داغ های کـوچه و بـازار و صحرا من مرگ را از حق طلب کردم چو زهرا
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
چهل سال است در تب گریه کردم چهل سال است هر شب گریه کردم چهـل سال است من بـیـدار مـانـدم صحیفه را نوشـتم روضه خـواندم چهل سال است غرق اشک و آهم شــبــانــه روز یــاد قــتــلـگــاهـــم چهـل سال است خواب شـمر دیـدم به دسـتـش خـنـجـری دیـدم پـریـدم چـهـل سـال است گـفـتـم دادِ بـیـداد هـمـیـشه ظرف آب از دسـتـم افتاد چـهـل سـال است تـا مـذبـوح دیـدم نـشـسـتم بر زمین، ضجّـه کـشـیدم چهـل سـال است دشـت کـربــلایـم بــه یــاد روز دفــن و بــوریــایــم چهـل سال است فکـر اصغـرم من عــــزادار ذبــیـحــی پــرپــرم مـن چـهـل ســال اسـت مـانـنـد ربـابــم بـه کــام تــشــنــه، زیــر آفــتــابــم چـهـل سـال است میگـویـم خـدایـا عـطا کن خـیر، سـهـلِ سـاعدی را چـهـل سال است یـاد شـهـر شـامـم کــنــار عـــمّــههــا در ازدحــامــم چهل سال است بر زخمم نمک خورد بمـیـرم عـمّـهام زینب کتک خورد چـهـل سـال است مـیگـویـم رقـیـه زنـم بــر دسـت مـیگــویـم رقـیــه چـهـل سـال یــاد آن بــزم شــرابـم بـه یــاد خــیــزران خـانـه خــرابـم چهل سال است میسـوزد وجـودم به روی نـاقـه بـا غـل بـسـته بـودم چهل سـال است داد از سنگ دارم به روی خود نشان از چـنگ دارم نـگـو ایـن زهــر امـانـم را بـریـده چهـل سال است عـمرم سر رسیده
: امتیاز
|
![]() |
![]() |
![]() مدح و شهادت امام زین العابدین علیهالسلام
در خیمه ماند و داغ دید و قسمتش تب شد بعد از پـدر پشت و پـناهِ عـمّه زینب شد آتش کشیدند و به غارت رفت هرچه بود بسکه هـجـوم آورده؛ خـیمه نامرتّب شد روز دهم با رأسِ بر نیزه به پایان یافت قدّش خمید و روزگارش بعد از آن شب شد در پیش چشمش یک نفر رفت و طناب آورد حرف از اسارت آمد و صبرش لبالب شد با دست بسته خیره شد بر ناقه! اشکش ریخت در محضرش زانو زد و مَرکب مؤدّب شد مـیدیـد عـمّـه در شـلـوغـیِ سـرِ بـازار با چادرش رو میگرفت و بد معذّب شد هم داغ، هم بارِ امامت روی دوشش داشت با خـطـبۀ جـانـانهاش نـاجـیِ مـذهب شد سیسال گریه کرد هر جا آب را میدید تا که به « سـیـدّالـبُکـا» آقـا مـلـقّـب شد!
: امتیاز
|